○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
مادر میگوید همین وقتی که پشت گوشی میگذرانی را اگر گذاشته بودی پای درس و مشقت، دکتری چیزی شده بودی حتما
پدر وقت هایی که دست به قلم میشوم و واژه ها را می آورم روی کاغذ را عمر هدر شدن میداند
میگوید به جای این کار ها تکان به خودت میدادی و میجنبیدی
حالا کم کم دو تا بچه قد و نیم قد داشتی
عزیز جان لباس ست کردن هایم را که میبیند
شانه به مو زدنهایم را که میبیند
شروع میکند زیر لب با خودش حرف زدن که ما آن وقت ها جای این قرتی بازی ها حواسمان جمع زندگیمان بود،
جمع حرف بزرگ تر هایمان
و آخر هم یک جوان هم جوان های قدیم حواله ام میکند
من ولی این گوشی دست گرفتن ها را
وقتی مقصد صفحه ی توست
و دوستت دارم تایپ کردن برای تو
و نگاه کردن به عکس تو را با هزار مدرک دکترا ومهندسی عوض نمیکنم
این شعرهایی که مینویسم
آن لبخند هایی که تحویل میگیرم از تو
آن من انقدر که میگویی خوب نیستم هایی که از زبانت بیرون می آید
به لبخند آن دختر بچه بازی گوش که پدر انتظارش را داشته می ارزد به خدا
فکر کن رو به روی آیینه بایستی به این فکر کنی با این سورمه ای ساده به نظرِ یار زیبا تر می آیی یا آن قهوه ای چهارخانه
من عاشق به قول عزیز جان این قرتی بازی ها برای تو هستم
جای من اگر بودند
همینقدر عاشِقَت
نه دائم گوشی به دست بودنم را بد میدانستند
نه شاعر و قرتی شدنم را